رده ب - گروه المپیاد دبیرستان علامه حلی تهران

بایگانی
پیوندها

حضرت دوست

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ


شما ایمان رو ندیدید احتمالاً مگر این که امسال دوره بوده باشید :)

غرض این که ایمان از ایران رفت و اون روزهای آخر بنا شد یه حضرت دوست برامون بنویسه...

توصیه شدید می کنم که حتمن ادامه مطلب رو بخونید و نظرتون رو بنویسید



من ایمان مهیائه هستم. فامیلیِ من خیلی عجیب و بی‌معنی است، چون تغییر یافته‌ی مهدوی است! این خلاقیت آقای ثبت احوال بوده. من حلی درس خوندم و از اونجا که همیشه به کُرکُری 1 و 2 علاقه داشتم، باید بگم که راهنمایی حلی 2 بودم. دوره‌ی 9 حلی 2 و دوره‌ی 19 دبیرستان. برای المپیاد هم درس خوندم و هم درس دادم.

.

.

.

متاسفانه من بارها شاهد رفتارهای «تحقیرآمیز» و «خُردکننده» و «از بالا به پائین» خودمان بوده‌ام. ما گاهی در میان خودمان هم همین کار را می‌کنیم. هم دیگر را تحقیر می‌کنیم، خُرد می‌کنیم و می‌شکنیم تا خودمان را بالاتر و برتر جلوه دهیم. من فکر می‌کنم ما چنان بزرگ شده‌ایم که نقصان را برنمی‌تابیم، چون باید کار کنیم و آن را برطرف کنیم، باید فکر کنیم، باید وقت بگذاریم، باید تغییر کنیم، عادت‌هامان را عوض کنیم و خلاصه باید «کار» کنیم؛ اما خُب تنبل‌ایم! پس شروع می‌کنیم به دیگران را هیچ پنداشتن و مهم‌ترین ارزش‌ها را همان‌ها می‌دانیم که خود داریم! ما برتریم، من بهترم چون مدال طلا دارم، آن کس که ندارد خنگ است، ابله است، دون است!

.

.

.

گذر زمان نیاز بود تا خیلی راحت بگویم «نمی‌دانم». از سوی دیگر آن موقع‌ها اصرار داشتم که بهترین پاسخ برای هر سوالی از آنِ من است، حالا به راحتی به همه می‌گویم فکر کنند، و پاسخ بهتر را اگر نمی‌دانستم یاد بگیرم. یعنی آن موقع‌ها فکر می‌کردم که بچه‌ها امکان ندارد که پاسخی بهتر از من بدهند! مگر می‌شود، بهترین پاسخ آن‌ها ساده‌ترین چیزی بود که در ذهن من بود، چون آن‌ها بچه بودند و من معلم! مگر می‌شد بهتر از من باشند؟!


 

سلام،

من ایمان مهیائه هستم. فامیلیِ من خیلی عجیب و بی‌معنی است، چون تغییر یافته‌ی مهدوی است! این خلاقیت آقای ثبت احوال بوده. من حلی درس خوندم و از اونجا که همیشه به کُرکُری 1 و 2 علاقه داشتم، باید بگم که راهنمایی حلی 2 بودم. دوره‌ی 9 حلی 2 و دوره‌ی 19 دبیرستان. برای المپیاد هم درس خوندم و هم درس دادم. تا همین یک سال پیش در خدمت آقایان مقیمی و فلاحت و عباس‌خان شاه‌بختی بودم که بسیار برایم عزیزاند و دوست‌شان دارم.

نوشتن این مطلب را فرهاد در میانه‌ی صحبتی که با هم داشتیم پیشنهاد کرد. با هم فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» رو دیدیم و بعد از آن غذا خوردیم و گپ زدیم. آنجا بود که تصمیم گرفتیم این مطلب را من بنویسم.

قرار بود که در سال تحصیلی 87 حمیدرضا توافقی الکترو درس بدهد و من هم تمرین حل کنم. نمی‌دانم چه شد حمیدرضا نیامد و فرهاد به من زنگ زد که تو بیا درس بده. من هم واقعاً برام سخت بود. چون معمولِ اون موقع این بود که هر کسی یه مدت تمرین باشه و بعد درس بده. خلاصه من شروع کردم.

مساله‌ی اول این بود که سعی کردم آماده کنم و برم سر کلاس. سعی می‌کردم وقت بذارم و یاد بگیرم. کلی چیز تو همین چند سال یاد گرفتم. خیلی از محاسباتی که برام بسیار سخت و پیچیده بود کم کم آسان شد و حتا راه‌های بهتری براشون پیدا کردم یا از بچه‌ها یاد گرفتم، و هم اینکه نکات مهم و جدیدی رو با خواندن چندین باره‌ی همون کتاب قدیمی یاد گرفتم. می‌خوام در مورد یک فکر/سیراتفاقات صحبت کنم. درسته که من دارم این مساله رو در یک مثالی که نقش معلم رو توش داشتم بیان می‌کنم، اما الآن هر روزی رو که نگاه می‌کنم باهاش روبرو بودم، هستم و خواهم بود.

آقایون، خانم‌ها، برای من گفتن «نمی‌دانم» خیلی سخت بود! باور کنید سخت‌ترین کار دنیا بود. بدتر از آن، بسیار ابلهانه و دَدمنشانه سعی داشتم که کلاس همه‌چیزش دست من باشد، همه مثل من مساله رو حل کنند، چون اگر کسی از راه دیگه می‌رفت و من نمی‌فهمیدم «جلوی بچه‌ها و توی کلاس ضایع می‌شدم!»

من سال اول به کلاسی درس می‌دادم که علی گروسیان و مهدی سلیمانی دانش‌آموز بودند. شاید این دوستان بهتر یادشون باشه و تایید کنند که من تمامی سعی‌اَم رو داشتم تا سوالی رو که بلد نبودم بپیچونم! به هر ترتیبی که بود! بعد با وجدانی گنهکار و قلبی ناآرام تا خانه به آن فکر می‌کردم و تا هفته‌ی بعد می‌فهمیدم و سرکلاس بعدی برای اینکه عذاب وجدان نگیرم به نحوی بحث رو باز می‌کردم و اون موضوع رو می‌گفتم جواب رو می‌دادم. انگار که بچه‌ها هم نفهمیدند!!

برای من سخت بود بگویم نمی‌دانم. چون مدال طلای المپیاد فیزیک!!!! رو گرفته بودم. پس من خیلی «خفن‌اَم» و این چیزا برای آب خوردن است و ساده، مگر میشه بلد نباشم!!! همیشه در جمع‌های که در مدرسه بودم و به خصوص در باشگاه همه بلد بودند و خفن! همه‌چیزدان؛ فیلم و سریال و فیزیک و سیاست! همه رو ما بلد بودیم «اساساً» و «علی‌الاصول» خیلی خَفَن بودیم. راهنمایی حلی، دبیرستان حلی، معدل خوب، المپیادی، دیگه چی می‌خوای؟ تو بهترینی!! تو همه چیز رو بلدی!

واقعیت اینجا است که دقیق نمی‌توانم بگویم، از کجا و چرا تغییر شروع شد. می‌توانم چیزهایی رو بگم که فکر می‌کنم مهم بودن.

شاید در وهله‌ی اول عذاب وجدان! یعنی به نظرم سخت بود اینکه دائم بخواهم لاپوشانی کنم ندانستنم را و کلی وقت بگذارم و بعد یه طوری جلوه کنم که می‌دانم و خُب نمی‌دانستم. یعنی این «خفن جلوه کردن» را دیگر دوست نداشتم. اگر بلد بودم که بلد بودم، اگر هم نبودم خُب یاد می‌گرفتم، به همین سادگی. سوال اینجا بود که چرا «ندانستن» را به منزله‌ی یک ارزش بد، یک سرشت ناگوار و پلید می‌پنداشتم؟ آیا دلیلی داشتم؟ من هر چه گشتم چیزی پیدا نکردم. شاید همین سوالات بی‌جواب باشد که بدیهی می‌پنداریم و بعد با آن پاسخ‌ها کلی کار می‌کنیم دستِ آخر از خود می‌پرسیم، چرا؟ به واقع چرا؟ و هیچ نمی‌یابیم.

دلیل دیگر اینکه به نظرم کلاس در حال بد شدن بود. من همیشه از این معلم‌ها که دائم می‌پیچونند و خودشون رو خیلی دوست دارند بَدَم میاد. یه کم سعی کردم خودم رو جای بچه‌های کلاس بذارم. دیدم به نظر میاد همون حس داره به من دست می‌ده! دارم میشم یکی از همونایی که اصلاً دوست ندارم‌شون. چرا؟ مگر من خودم مخالف این معلم‌ها نبودم؟ حالا داشتم احساس «قدرت» می‌کردم و می‌خواستم کلاس رو در دست خودم بگیرم و نشون بدم که این «منم»!

مساله‌ی دیگر اتفاقات دانشگاه بود. من در دانشگاه هم فیزیک خواندم. جو غالب شریف هم شاید از این نظرات تفاوت چندانی با حلی نداشته باشد، چه بسا بدتر هم بشود، چرا که از مدارس دیگر و فرهنگ‌های دیگر هم اضافه می‌شوند. اینجا متاسفانه یک «برچسب» روی بچه‌های حلی و المپیادی می‌خورد، از سوی بچه‌های دیگر. خیلی از بچه‌هایی که از مدارسی غیر از «حلی»، «انرژی اتمی» و«طباطبایی» آمده‌اند بسیار نسبت به این قشر موضع دارند. بی‌شک بسیاری از ما منزجر هستند! باور کنید انزجار وجود دارد. از سوی دیگر شما با بچه‌هایی مواجه می‌شوید که از شهرهایی دور و نزدیک، از مدارسی به طور کلی ناشناخته آمده‌اند، بسیار خوب و تمیز فکر می‌کنند، درس می‌خوانند، بسیار مهربان‌اند و بسیار دوست‌داشتنی. بعد آنجا است که باز آدمی می‌فهمد که خیلی چیز مهمی نیست! چرا همان‌جا کماکان خیلی از بچه‌ها هستند که با هم کُری می‌خوانند و رقابت دارند، ولی این بچه‌هایی که گفتم هیچ کدوم‌شون توی اونا نیستند و اتفاقاً بسیار بهتر از اونا هستند.

پس آدمی دو تا داده می‌گیره، یکی همون انزجار است و حس بدی که وجود داره. دیگری اینکه کُلی آدم بهتر از من هستند، در واقع اگر با دید «من خفن‌اَم» جلو بری خُب نیستند، پس سعی می‌کنی یه جوری لاپوشونی کنی یا اینکه یه جوری ثابت کنی یا طرف رو ضایع کنی به قولی! اما اگر واقع‌بین باشی یا تَه دلت رو نیگا کنی، می‌بینی که او از تو بهتر بلده، مهربون‌تره و انسان بهتری است.

داده‌ی دوم شبیه به همان قبلی است. پس یا باید راه قبل و «خودخَفَن‌پنداری» را پی‌گرفت و ثابت کرد و رگ گردن را بیرون زد که «من بهترم و برترم و المپیادی» و راه دیگر این است که خُب اگر بهتر است از او یاد بگیرم :) چرا نه؟ چرا هی باید راه اول رو انتخاب کرد؟ راه دوم که خیلی بهتره و من هم بهتر میشم، به همین راحتی میگم «او بهتر از من است، من ازش یاد می‌گیرم، سعی می‌کنم بهتر بشم. جواب فلان مساله رو هم نمی‌دونم.» برای من این نگاه باعث می‌شد و می‌شود که با خیالی آسوده از کلاس درس بیرون بیایم و وجدانم راحت باشه و نفس راحت بکشم. من سر کلاس «خودم» بودم. اَدای کسی که بلد است رو در نیاوردم.

اما در مورد مساله‌ی انزجار، کار سخت‌تر است. بخشی‌ش رو کاری نمیشه کرد. چون آنچه در گذشته رخ داده چنین بوده و این حافظه‌ی تاریخی «خودبرتربینی» حلی‌ها و المپیادی‌ها باقی مونده و منتقل میشه. اما بخشی‌ش هست که خدا رو شکر می‌توان تغییر داد و آن دست ما است. خدا رو شکر آنها که از همان مدارس از نظر ما «پائین مرتبه» و «عادی» می‌آیند و در «حلی» درس نخوانده‌اند، مهربان‌اند و به شما اجازه می‌دهند تا خودتان را نشان دهید. پس مساله‌ی دیگر برخورد ما است. متاسفانه من بارها شاهد رفتارهای «تحقیرآمیز» و «خُردکننده» و «از بالا به پائین» خودمان بوده‌ام. ما گاهی در میان خودمان هم همین کار را می‌کنیم. هم دیگر را تحقیر می‌کنیم، خُرد می‌کنیم و می‌شکنیم تا خودمان را بالاتر و برتر جلوه دهیم. من فکر می‌کنم ما چنان بزرگ شده‌ایم که نقصان را برنمی‌تابیم، چون باید کار کنیم و آن را برطرف کنیم، باید فکر کنیم، باید وقت بگذاریم، باید تغییر کنیم، عادت‌هامان را عوض کنیم و خلاصه باید «کار» کنیم؛ اما خُب تنبل‌ایم! پس شروع می‌کنیم به دیگران را هیچ پنداشتن و مهم‌ترین ارزش‌ها را همان‌ها می‌دانیم که خود داریم! ما برتریم، من بهترم چون مدال طلا دارم، آن کس که ندارد خنگ است، ابله است، دون است!

بی‌خیال عموووو جون! حتا شاید خانم جوووون ! (بگم که من در اکثر اوقات زندگی‌اَم یک شخصیت تخیلی داشتم که با من بوده! بچه که بودم با یه مورچه دوست بودم! جدی میگم، یه مورچه! الآن «خانم جوون» شخصیت تخیلی همراه من است!) مساله اینجا است که باید باز از خودمان سوال بپرسیم. من کلی آدم در دانشگاه دیده‌اَم که صدها برابر من کتاب خوانده‌اند! اصلاً چرا راه دور برویم. همین علی خان فلاحت عزیز ما، می‌دانید چه‌قدر کتاب خوانده؟ چه‌قدر مجله خوانده؟ می‌دونید با کی طرف هستید؟ (مامور مخصوص میتیکومون!) خُب اگر معیار رو بگذاریم کتاب خواندن، که علی و بسیاری دیگر بارها و بارها و بارها بهتر از من هستند! فکر می‌کنم همگی قبول داریم که کتاب خواندن چه تاثیر شگرفی بر فکر و زندگی می‌گذارد. پس باز هم علی بارها از من برتر است. یا بیایید تجربه‌ی برخورد اجتماعی و برنامه‌ریزی و کار فرهاد را با من مقایسه کنید. کسی که در حدود دَه سال است این همه کار کرده وآدم دیده، جایی برای من می‌گذارد که حرف بزنم؟ خُب نه! من حتا نوک سوزن اندازه‌ی فرهاد نمی‌تونم کار کنم و ایده‌ای ندارم که چه‌طور باید برخورد اجتماعی/کاری خوب داشت.

پس باید حواس‌مون به ارزش‌گذاری‌هامون باشه و با همه درست ومهربون برخورد کنیم. برفرض هم اگر چیزی از نظر ما ارزش بود، حتا همین مدال المپیاد، همین کتاب خواندن، نکوبیم روی سرش! خُب نداشته باشه مگر چی میشه؟ ما که داریم چی شد؟ حتماً با کتاب‌خوان‌ها و فیلم‌بین‌هایی برخورد کرده‌اید که میگن «یعنی این کتاب/فیلم رو نخوندی/ندیدی؟؟؟؟؟ مگر میشه!!!» خُب نخوندم/ندیدم! چی شده مگه؟!

یادمان باشد که اگر چیزی هم ارزش است، اگر ما داریم و دیگری ندارد، این نقصان نیست! او هم ارزشی دارد که ما نداریم! پس تحقیر و از بالا به پائین نگاه کردن از چه روی است؟ چرا؟ بهتر نیست با هم مهربون باشیم، اگر به نظرمون کاری درست رسید، انجامش بدیم؟ بهتر نیست سعی کنیم یاد بگیریم؟ خُب اگر او بلد نیست، مساله‌ای رو حل کند، می‌تواند یاد بگیرد! من هم می‌تونم بروم و فلان کتاب را بخوانم که قبلاً نخوانده‌اَم. به همین راحتی!

سوال اینجا است: آیا می‌خواهیم پیشرفت کنیم، می‌خواهیم بهتر شویم؟ می‌خواهیم تغییر کنیم؟ می‌خواهیم «جمع» و نه تنها خودمان رشد کند؟

اگر نه که هیچ. سخنی نمی‌ماند.

 اما اگر بلی، پس از هم یاد بگیریم. اگر کاری را که خود به ثمر رسانده‌ایم به دیگران یاد بدهیم، اگر چیزی داریم به هم بدهیم، کمک کنیم دیگری هم یاد بگیرد و انجام دهد، اگر هم خودمان بلد نیستیم، به راحتی بگوییم «نمی‌دانم/نخوانده‌ام/ندیده‌ام» و از این ناراحت نباشیم! بزرگی به این چیزها نیست! برویم و وقت بگذاریم و یاد بگیریم و بخوانیم.

بگذارید بگویم چه تغییری کلاس‌های من کرد. من آرام آرام با خودم کلنجار رفتم که نترسم و در پاسخ به سوالاتی که نمی‌دانم خیلی راحت بگویم، نمی‌دانم! راستش را بخواهید اول‌ها «نمی‌دانم» را آرام می‌گفتم، یعنی با صدایی آرام. گاهی باز می‌پیچاندم. گذر زمان نیاز بود تا خیلی راحت بگویم «نمی‌دانم». از سوی دیگر آن موقع‌ها اصرار داشتم که بهترین پاسخ برای هر سوالی از آنِ من است، حالا به راحتی به همه می‌گویم فکر کنند، و پاسخ بهتر را اگر نمی‌دانستم یاد بگیرم. یعنی آن موقع‌ها فکر می‌کردم که بچه‌ها امکان ندارد که پاسخی بهتر از من بدهند! مگر می‌شود، بهترین پاسخ آن‌ها ساده‌ترین چیزی بود که در ذهن من بود، چون آن‌ها بچه بودند و من معلم! مگر می‌شد بهتر از من باشند؟! اما حالا یاد می‌گیرم، تمامی پاسخ‌ها به یک سوال را می‌شنوم. اگر مساله‌ای را بنویسم و حل کنم، هر راه دیگری هم پیشنهاد شود سعی می‌کنم بنویسم و از آن هم به جواب برسیم.

من برترین در کلاس و هیچ جای دیگر نیستم. برترینی وجود ندارد. هر کدام چیزهایی بلدیم، کارهایی را می‌دانیم، بسیاری چیز را هم نمی‌دانیم. «ما» در کنار هم معنا پیدا می‌کنیم. اگر «جمع» رشد کند من رشد می‌کنم، من از شما یاد می‌گیرم، شما از فرهاد، فرهاد از علی، علی از خانم جووووون :) ما از هم یاد می‌گیریم. آنچه من تاکنون داشته‌اَم حاصل مسیر زندگی‌ای بوده که من آمده‌اَم، شما مسیری دیگر را طی کرده‌اید، بی‌شک یکی نبوده! پس آنچه که از درست و غلط انجام داده‌ایم هم بسیار می‌تواند متفاوت باشد. برتری‌ای نیست. مسیرها متفاوت بوده و خواهد بود!

بیاییداز یکدیگر و در کنار یکیدیگر یاد بگیریم، کتاب بخوانیم، فیلم ببینیم و رشد کنیم. با هم از دیروزمان بهتر شویم. جمع‌مان بهتر و بهتر شود و پیشرفت کند.

بیایید با هم زندگی کنیم.

یاعلی،

چاکککککرم:)

 

 

 


  • فرهاد مقیمی

ایمان

حضرت دوست

فیزیک

معلمی

نظرات (۲۲)

آقا دانشجویی منظورمه 
بعد به نظر شما فیزیک توی کدوم کشور خیلی تاپ هست؟ 
میشه بگید کدوم کشور رفتن؟
پاسخ:
سوعد!
این متن رو توصیه میکنم خودتون (اقای مقیمی) بخونین، کسی به اندازه شما در گیر این مسائل نیست، یادتون نرفته که شما هر دفه کری خونی رو راه میندازین 
پاسخ:
بله بله!!
من اصن ادبتور به همچین متنایی هستم!!!
قضیه ی کل کل، یه مقوله ی سنتی و منحصر به دو سه روز در سال ه!
361-2 روز  دیگه ی سال سعی می کنیم که درگیر این مسائل نشیم!
از همه خوانندگان عزیز خواهشمند است، به اندازه ی همون 2-3 روز، این روحیه های مذمومی رو که ایمان نوشته بود رو در خودتون حفظ کنید!
اقا چرا جواب نمیدین؟  
توی دانشگاه مسابقه معتبر فیزیک برگزار میشه یا نه؟  مثل هندسه برای ریاضی ها یا این imc عه چیه؟  :)
میشه یا نه؟  
پاسخ:
دانش آموزی؟!
تا جایی که من میدونم نه!
جدیدا خیلی بیکار شدی و نظرات چرت میدی
اگه بیکاری برو به مدارس جنوب شهر رایگان درس بده
مثه کانون ( این به قلمچی ربط نداره توی جنوب شهر این نهاد فعالیت میکنه و به رایگان به بچه ها المپیاد درس میده)
سلام
بسیار زیبا و عالی بود...
به عنوان یک دانش آموز حلی موافقم و واقعا باید تغییر کنیم...

خوش بحالتون منم آرزو داشتم همه چیمو بدم یه طلا داشته باشم کى میدونه شاید اگه حلى بودم داشتم :( انزجاره ازینجا میاد 
با تمام متن موافقم و بنظرم آدم خیلی شجاعی هست نویسنده که این متنو نوشته و خب همه متن عالی بود ولی با این قضیه که بقیه مدارس مطرح(!) از ما انزجار دارند موافق نیستم!من آٔدم های خیلی خوبی تو اونا هم دیدم که راهنمایی حلی بودن و بعدش مهاجرت کردن به خاطر کلی دلیل!!
ولی واقعا مرسی از یاد آوری اینکه خفنم خفنم هیچ نتیجه جالبی در بر نداره که مشکل ما ها همینه..
یکی از احساسایی که دوستشون دارم اینه که یه مدت زیادی یه چیزی رو دلت مونده باشه بعد ندونی چطوری بیانش کنی خلاصه داری از تو له له میشی بعد یکی بیاد حرف دلتو خیلی قشنگ و رک و تر تمیز بزنه و نجاتت بده !
الان همین حسو دارم :)
واقعا دلم برای آقای مهیایه تنگ شده

من امسال دوره بودم
لذت بخش ترین کلاس های عمرمو تجربه کردم
ایشالله بازم ببینیمتون آقای مهیایه

متنتون برای من خیلی تاثیر گذار بود
ممنون

  • امید مسگرها
  • سلام.واقعا متن عالی ای بود.استفاده کردم.

    متاسفانه این جو بدیه که وجود داره.من خودم المپیاد فیزیک حلی 2 ام.قبلا هم تو حلی 9 بودم.این جو یه جورایی تقصیر بچه ها هم نیست که بوجود اومده.توی مدارس هی میگن که شما فلانید بهمانید پس باید خوب باشین.به خاطر همینه که بچه ها کم کم براشون جا میوفته که خیلی خفنن.باید این مشکل از بن درست بشه
  • امیر خدائیان
  • ممنون. به خاطر می سپارم : )
    نمی دونم چی بگم!نمی دونم!
    خجالتم نداره!

    این توهمی است که خیلی ها توی حلی دارن
    (از جمله خود من)
    مرسی از آقای مهیائه
    خیلی فوق العاده بود
    امیدوارم هر جا هستن و خواهند بود موفق باشن 
    ممنون از آقای مهیائه بابت زحماتشون
    امیدوارم روز به روز پیشرفت کنند و موفق باشند.
    ایول دمت گرم....عالی بود.
    منم یه همچین حالتایی رو داشتم....همون زمان درستش کرد!
    وای خدا! این بشر حیف شد! دوره دهی میداشتیما باهاشون!

    :'(

    خدا حفظش کنه هر جا هست!

    به نظر من بایدبعضی وقت ها این احساس خود برتر بینی را داشته باشیم تا اعتماد به نفس و روحیمان متزلزل نشود .
    هم موضوعش خیلی مهم بود، هم بیانش خیلی خوب!
    کلا عالی. :)
    فوق العاده بود...
  • فرید حسینیان
  • عالی
    کلا استاد ایمان عالی بود.
    با اینکه فقط چند جلسه باهاش کلاس داشتیم ولی خیلی چیز ازش یاد گرفتم.
    باشد که پند گیرید. 
    مخصوصا اونهایی که خودشون رو فیزیکی میدونن :)
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی