رده ب - گروه المپیاد دبیرستان علامه حلی تهران

بایگانی
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایمان» ثبت شده است

حضرت دوست

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ


شما ایمان رو ندیدید احتمالاً مگر این که امسال دوره بوده باشید :)

غرض این که ایمان از ایران رفت و اون روزهای آخر بنا شد یه حضرت دوست برامون بنویسه...

توصیه شدید می کنم که حتمن ادامه مطلب رو بخونید و نظرتون رو بنویسید



من ایمان مهیائه هستم. فامیلیِ من خیلی عجیب و بی‌معنی است، چون تغییر یافته‌ی مهدوی است! این خلاقیت آقای ثبت احوال بوده. من حلی درس خوندم و از اونجا که همیشه به کُرکُری 1 و 2 علاقه داشتم، باید بگم که راهنمایی حلی 2 بودم. دوره‌ی 9 حلی 2 و دوره‌ی 19 دبیرستان. برای المپیاد هم درس خوندم و هم درس دادم.

.

.

.

متاسفانه من بارها شاهد رفتارهای «تحقیرآمیز» و «خُردکننده» و «از بالا به پائین» خودمان بوده‌ام. ما گاهی در میان خودمان هم همین کار را می‌کنیم. هم دیگر را تحقیر می‌کنیم، خُرد می‌کنیم و می‌شکنیم تا خودمان را بالاتر و برتر جلوه دهیم. من فکر می‌کنم ما چنان بزرگ شده‌ایم که نقصان را برنمی‌تابیم، چون باید کار کنیم و آن را برطرف کنیم، باید فکر کنیم، باید وقت بگذاریم، باید تغییر کنیم، عادت‌هامان را عوض کنیم و خلاصه باید «کار» کنیم؛ اما خُب تنبل‌ایم! پس شروع می‌کنیم به دیگران را هیچ پنداشتن و مهم‌ترین ارزش‌ها را همان‌ها می‌دانیم که خود داریم! ما برتریم، من بهترم چون مدال طلا دارم، آن کس که ندارد خنگ است، ابله است، دون است!

.

.

.

گذر زمان نیاز بود تا خیلی راحت بگویم «نمی‌دانم». از سوی دیگر آن موقع‌ها اصرار داشتم که بهترین پاسخ برای هر سوالی از آنِ من است، حالا به راحتی به همه می‌گویم فکر کنند، و پاسخ بهتر را اگر نمی‌دانستم یاد بگیرم. یعنی آن موقع‌ها فکر می‌کردم که بچه‌ها امکان ندارد که پاسخی بهتر از من بدهند! مگر می‌شود، بهترین پاسخ آن‌ها ساده‌ترین چیزی بود که در ذهن من بود، چون آن‌ها بچه بودند و من معلم! مگر می‌شد بهتر از من باشند؟!


 

  • فرهاد مقیمی