باز باران
می خورد بر بام خانه
یادم آمد کربلا را
دشت پر خون و بلا را
گردش یک ظهر غمگین،
گرم و خونین،
لرزشِ طفلانِ نالان،
زیر تیغ و نیزه ها را؛
با صدای گریه های کودکانه،
وندرین صحرای سوزان،
می دود طفلی سه ساله،
پُر ز ناله، پای خسته، دلشکسته؛
باز باران، قطره قطره،
می چکد بر چوب محمل،
آخ باران...
کی بباری بر تن عطشان یاران!؟
تر کنند از آن گلو را...!؟
آخ باران...
آخ باران...
- ۹۰/۰۹/۰۷