گزارش از روز اول آزمون المپیاد مرحله 2 ریاضی سال 96-97 (نسخهی دوم)
ریپورتر واحد مرکزی ردهب، سیدپارسا حسینی
یک، دو، سه، یک...
استاد قبل از همه به حوزه رسیده بود و داشت با وسایل ورزشی، تمرین میکرد. شلوار جذب و گرمکن ورزشی پوشیده بود. استاد همیشه اول صبح ورزش سنگین میکرد. برای همین بود که بدنش کاملا آماده بود. وقتی رسیدم به حوزه، بعد از اینکه به دستبوس استاد رفتم، ازم پرسید که حوزه خواهران کجاست؟ من هم گفتم نمیدانم. استاد همیشه به فکر خواهران بود.
سلم روی زمین و کنار حوض نشسته بود. معلوم بود که خیلی از باخت دیشب بایرن ناراحت بود. فقط هی زیر لب به خودش میگفت: «در عوض گلدن رفت بالا... بالا...»
استاد در حالی که رو به پشت میدوید و جلو را نگاه میکرد و بازو میگرفت، اتفاقی به سلم برخورد کرد. اینجا بود که خون جلوی چشم سلم را گرفت. درحالیکه به استاد حملهور شد تا او را تکه پاره کند، یک آدم شریفی (شریفی) با زور زیاد آن دو را از هم جدا کرد. استاد درحالیکه دست و پا میزد، فریاد زد: بی فرهنگ اگه راست میگی ساعت 10 بیا دم در تا لولهات کنم.
برای همین همه مجبور شدیم 2 ساعته 3 تا سوال را بنویسیم و بیایم بیرون تا دعوا را ببینیم.
من یک ربع زودتر رفتم بیرون تا قبل از سلم برسم. اما وقتی رسیدم، جسد استاد روی زمین افتاده بود... (ادامه دارد)