رده ب - گروه المپیاد دبیرستان علامه حلی تهران

بایگانی
پیوندها

گزارش روز آخر

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ب.ظ

گزارش ادبی به قلم وزین سِدمُسِن اضافه شد...

گزارش فیزیک به قلم سیهل ذیبخش اضافه شد...


به قلم سید محسن رضوی

... و کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا ...1
حقیقت امر این است که «ما کم هستیم». گزاره ای که کتمان ناپذیر می نماید. همان طور که همیشه کم بوده ایم، همان طور که از هر صد نفرِ پایه، بیشتر از یک نفر درجمع ما نیستند. و عبارت بالا، حکماً شرح حالِ خود ماست. البته می توانیم کثرت عدونا را ندید بگیریم و با اغماض از رویش بپریم، اما آن قلت عددنای لعنتی را چه کنیم؟
لعنتی؟ البته که لعنتی نیست. اگر لعنتی بود، پس چرا سپاه اسلام در جنگ بدر یک به ده دخل کفار را درآوردند؟ می گویید چرت می گویم؟ راستش خودم هم قبول دارم. اما نه خیلی!
فرنگی های ام الفسادِ مستکبرِ، همه چیزشان باژگونه است لعنتی ها. یک ضرب المثل دارند که می گوید: لَست، بات نات لیست.
اما از آن جایی که ما بر خود فریضه می دانیم که با هر غلطی که آنها می کنند مخالفت کنیم، می گوییم: لیست بات نات لست... هر چند معنی اش قناس در بیاید، ولی باز بیشتر به حال ما «ادبی» ها اشاره دارد.
غرض از این خزعبلات بی سرو ته این بود که... فی الواقع غرضی نبود، جز یافتن دو گوش شنونده و دو چشم خواننده، که بحمدلله یافت شد،
اما بعد:
صبح آزمون، ما امکان شمبلیله خواندن نداشتیم، اگر میخواندیم، به علت قلت عددمان، یحتمل با لیموزین می فرستادندمان امین آباد. پس ترجیح دادیم دست از تعظیم شعائر بکشیم و چندی به تقیه مشغول باشیم و در دل شمبلیله امان را بخوانیم و به دیوار نماز خانه تکیه بزنیم. هنوز دقایقی نگذشته بود که از نماز خانه بیرونمان کردند تا به اصل وجودی خلقتمان برویم، یعنی صف.
بعدترش را هم که همه می دانند. آن آقای مدیر اسدآبادی که شبیه جواد حیدری2 است آمد و برایمان نطق کرد. با رخصتِ جواد حیدری(ما جواد صداش می کنیم از این به بعد) به زیر زمین نمور و باریک و تارعنکبوت بسته ای هدایت شدیم. البته قبل آن باجبار پیرهن ما را سوراخ کردند تا یک برگه آچهار بچسبانیم تنگش. آدم یاد این دونده های مسابقات وزین المپیک می افتاد... بگذریم.
جای گیر شدیم و برگه ها را پخش کردند و ما هم شروع کردیم و آخرش هم در کمال ناباوری تمام کردیم و برگه را تحوبل دادیم( این جا سیر داستان تند می شود چون اتفاق جذابی برای مخاطبِ عام نمی افتد، هر چند خیلی اتفاق جذابی برای خود ما هم نیفتاد.)
از پذیرایی بگویم که برای مخاطب خاص و عام حذاب است. پیشرفت دوستان در حد تبدیل آب معدنی 300 میلی لیتری به 500 میلی لیتری بود و گمانم این 5000 تومان تفاوت هزینه نسبت به سال قبل، زیر سر همان 200 میلی لیترِ مازاد بود. کیک هم که به قول دوستان لایش «یزید» داشت و کل مری و معده وپانگراس و دوازدهه و روده کوچکمان را به هم دیگر چسباند.
از سالن که خارج شدیم، طبق امرِ مطاع حضرت رزمی، هیچ گونه حرفی از هیچ گونه سوالی نزدیم. تا آن جا که کم کم زبانمان باز شد و یخمان هم (این جا حذف به قرینه لفظی اتفاق افتاده، باتشکر از همراهیتان). بیرون از حوزه آقای گودرزی را زیارت کردیم که با برادران ناتنی انرژی در حال بگو مگو بودند. بعد از آمدن اتوبوسشان (اومــــــــدن اومــــــــــــدن) آقای گودرزی را دمی به حال خویش گذاشتند و  این بار نوبت به ما رسید و ما هم یک مقدار صحبت کردیم. البته چون برگه های سوالات را نداده بودند خیلی حرفی نبود برای زدن.
 در برگشت هم کلی گل و گیس کشی داشتیم که آخر سر متروی حر نزدیک تر است یا نواب. اما به هر ترتیبی که بود، با تلاشی مذبوحانه  بالاخره خودمان را بدون قرتی بازی های دیگر المپیاد ها«پیتزا؟ شیب ؟ بام؟» رساندیم خانه. الآن هم نائب الزیاره شما همچنان خانه هستیم و مشغول نوشتن این خزعبلات.
والسلام 
1. فرازی از دعای افتتاح است.(فرازهای آخرش است به گمانم»
2. اسم یک بنده خدایی اشت( انصافا پانوشت بهتر از این؟)

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


بسمه تعالی

گزارش مرحله یک فیزیک

پنجشنبه صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که فاز معلوم نیست .بعضی هاامروز به خودشون سخت میگیرن، نظر بعضی ها هم اینه که نباید روز آخر درس خوند چون همون چیزهایی هم که بلدیم یادمون میره !!

تاجایی که میدونم من تنها کسی بودم که پنجشنبه هیچ درسی مرتبط با المپیاد نخوند ،حالا درست و غلطش بعد معلوم میشه .

بالاخره پنجشنبه هم با کلی استرس گذشت ، با وجود اینکه میدونستیم آزمون آزمایشی بود .

صبح جمعه بعد از خوردن صبحانه ی مفصلی به سمت محل برگزاری آزمون رفتم . قبل از من چندتا از بچه ها رسیده بودند. کلی حرف زدیم ، راستی نجومی ها هم بودند اما جالب اینکه تقریبا کل بچه های فیزیک 3 تو اون یکی حوزه بودند و ما همه اینور.آدم شک میکرد که نکنه توطئه ای در کار باشد J L .

خلاصه موقعی که صف کشیدیم بچه های مدرسه ما حداقل پشت سری من ،که خودش میدونه کی بود، اینقدر حرف زد که من و چند از بچه ها متوجه نشدیم که باید با برگه ها چه کار کنیم (چون با همیشه فرق داشت ) تازه من سر امتحان متوجه شدم (حتی جیمی بعد از امتحان فهمید که رفت درستش کرد ) .

چیز دیگه  ای که جالب بود ، این بود که ، حالا متوجه شدم چرا درصد لازم برای قبولی  اینقدر پایین هست !!!

چون بیشتر از دو سوم بچه ها سیاهی لشکر بودند و بعد از ساعت اول (که غرق در نوشتن بودم)  وقتی سرم را بالا آوردم ، دیدم دو سوم بچه ها نیستند ، البته واقعا چهار ساعت نشستن خیلی سخت بود (خوبیش اینکه که میگذاشتن بریم دستشوییJ).

البته که اگه بجای ساندیس آب بدند همین میشه K

خلاصه ، خوب یا بد ساعت یک شد و از امتحان اومدیم بیرون تا ببینیم که فقط خودمون گند زدیم یا یه امر عادیه ، که معلوم شد همه در یک سطح گند زدیم که خودش جای شکر داره K.

سلفی پایین هم آخرین دیدار من با دوستان در روز امتحان بود.

تا امتحان مرحله دو شما را به خدا میسپارم K K.

30 بهمن 1394

نویسنده سهیل ذیبخش




نظرات (۶)

  • سید محسن رضوی خسروشاهی
  • تا حوگیری رو چی تعریف کنیم :))
    ببخشین فیزیکی ها خیلی درس می خونن نمی تونن گزارششون رو بدن؟
    پاسخ:
    فک کنم همین طوره! :|
    جالب بود.
    واقعا کیکاشون لاش یزید داشت به قول سید محسن!
  • پیوند جلالی
  • گزارش خیلی خوبی بود :)
    چه فاز غریبی داشت گزارش ادبی! نمیدونم جوگیری ادبیا رو میرسونه، یا جوگیری نویسنده رو (به طرز عجیبی اینجا هم حذف به قرینه لفظی اتفاق افتاده! :|)

    پاسخ:
    جوگیری ینی چی!؟
    فک کنم مقهور نثرش شدی؛ گیجی!!
    اقا فردا کلاس داریم
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی