رده ب - گروه المپیاد دبیرستان علامه حلی تهران

بایگانی
پیوندها

عنوان ندارد...

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۱، ۰۹:۲۲ ب.ظ
عنوان ندارد...آآآآاااا....

دلم نمی خاست این چیزا رو بنویسم، اما خب دیگه آخره شبه! زد به کلّه م که بنویسم!!

حالا مهم هم نیست خیلی، چون به خودم مربوطه! اما به هر حال بدونید هم بد نیست!

تو این دوره های "رده ب"، به شخصه هر سال یه چیز جدیدی رو تجربه کردم و سال بعدی رو با به کارگیری تجربیات سال قبل آغاز کردم. امسال هم، با این که بسیار مشغولیت و درد سر و کار شخصی داشتم، تصمیم گرفتم که یه دوره ی عالی رو تو دبیرستان برای "رده ب"ای ها برگزار کنم!!! (البته امسال این مشغولیات قطعا افزایش هم خواهد یافت!!) با این رویکرد که نظمی که خیلی به کلاس های "رده ب"  حاکم نبود رو حاکم کنم! با این که نرخ معافیت های درسی و امثالهم از سال های قبل کم تر بود، اما در کل فضای آروم تری حاکم بود... منتها یه چیزی تو این گلوم مونده که باید بگم!!!

تو این چن ساله، ارتباط و دوستی با بچه ها، یکی از اهدافم بود، نه به این معنی که دوست شیم و مثلا خوش بگذره! بریم حیاط فوتبال بزنیم و شوخی کنیم و بگیم و بخندیم؛ به این معنی که ارتباط بین دوره های مختلف رو بعد از فارغ التحصیلی شون، بتونم حفظ کنم، چون به هر حال من در جایگاهی قرار دارم که می تونم این کار رو بکنم! به هر حال این اتفاق میفتاد و هنوزم که هنوزه یه بخشی از بازدیدهای وبلاگ مربوط به فارغ التحصیلایی هستش که الان دیگه کوچکترین ارتباطی با المپیاد ندارن و به صرف "رده ب"ای بودن، اخبار "رده ب" رو پیگیری می کنن... و این برای من، خیلی ارزشمنده که تونسته بودم تاثیرگذار باشم و یه بخشی از خاطرات بچه ها رو بسازم... و خب صد البته دم اون هام گرم که ما رو یادشونه و گاهی واقعا غافلگیرمون میکنن! البته می دونم که تا از حلی نرید بیرون، معنی این حرفام رو نمی فهمید دقیقن! اما خب دارم میگم که بعدن یادتون بمونه که گفتم!

هنوزم یه بخشی از رفقای ما رو همین دوستان 3-4 ساله ی "رده ب" تشکیل میدن که بعضا بسیار هم صمیمی شدیم و خلاصه ش این که میچسبه بهمون!!!

اما...

اون چیزی که باید این جا بگم این هستش که در راستای کسب تجربه های جدید، امسال تصمیم گرفتم، فقط روی برگزاری کلاس ها، طرح درس ها و روند دوره ی "رده ب" تمرکز کنم و این تقریبا (تحقیقا) تمام وقت من رو روز (در مدرسه و خانه و دانشگاه) و شب (در منزل!) گرفت... و اتفاقی که افتاد این بود که دوره هایی برگزار شد که کم ترین کنسلی ممکن کلاس ها رو داشت و منظم ترین دوره ی "رده ب" شد. حتی اضافه شدن کلاس های نجوم و شیمی و فیزیک و زیست سال دومی ها در روند برگزاری کلاس ها تاثیر بدی نداشت... اما این اتفاق ها کلن منجر به این شد که سطح ارتباط من با شماها به کم ترین مقدار ممکن برسه و احساس کنم این اتفاقات؛ اولن دیده نمیشه (چون شما تجربه ی سال های قبل رو ندارید) و دوم این که شماها تبدیل به موجودات پر توقعی دارید میشید! یعنی کم کم به جای این که شماها برید درس بخونید، این انتظار وجود داره که باید مدرسه یه کاری بکنه... و این اصلا اون چیزی نیست که من انتظارش رو داشتم... من دِینم رو در حوزه ی اجرائیات به بهترین نحو ممکن ادا کردم، ولی می بینم که پیامد این کار، باعث تولید یک سری موجود متوقع و کم کار در بین شما شده... که نق زدن و غر زدن یه بخشی از عادت هاشون شده (همه رو نمی گم! این اقلیت هم نباید تو حلی وجود داشته باشه...)

یکی از بزرگترین حسرت های من که همیشه باهام می مونه اینه که امسال دوره ی فیزیک رو از دست دادم... دوره ای که می تونست به بهترین خاطره ی من تبدیل شه! دوره ای که از بس عالی بود، حتی فکر فیلتر کردنشون رو هم از ذهنم بیرون کردم... دوره ای که می شد از توش کلی دوست پیدا کرد... اما این تصمیم کذاییِ اولیه وقتی براش نذاشت...

واقعن دلم می خاست همون قدی که با بچه های شیمی دوره های قبل تعامل داشتم، با بچه های امسال هم ارتباط داشته باشم (هرچند که محدود به چن تا عکس یادگاری و آب انار شد!!) اما نشد دیگه!!! گروه نجوم رو تشکیل دادیم، با کم ترین تغییر معلم ممکن، دوره ها برگزار شد، بیشترین جلسات آموزشی در تاریخ نجوم دبیرستان تشکیل شد، اما فرصتِ حظ بردن از دوره برای من میسر نشد... شاید نفهمید چی میگم... اگه دو سال قبل "رده ب"ای بودید و تا آخر اسفند 20 تا معلم (این عدد 20 دقیق هستش، تقریبی نیست) برای 3 تا درسِ 2 تا دانش آموز می دیدید، می فهمیدید که منظور من چیه و بی نظمی یعنی چی! یا مثلا اگه در تمام دوره ی تابستان برای 7 تا رشته ی المپیاد مدرسه، فقط 13 تا معلم حضور می داشتن که 2تاشون معلم های المپیاد ادبی می بودن، و یا این که اوایل آبان تازه داشتید برای المپیاد فیزیک، سرِ کلاسای مستق و انتگرال میشستید... و اون وقت شاید به من هم خوش می گذشت... (که البته فراموش نشه که نتیجه ی این دوره ها اتفاقا بسیار خیره کننده هم از آب درآمد!)

کلا تو این مقوله؛ آمار و این ها از نظر من بی ارزشه، اما مثلا این که بدونید امسال برای دوره ی تابستون 26 تا معلم تو مدرسه بودن، این دید رو بهتون می ده که تقریبا حجم فعالیت های ما - آقای کیبادفر و بنده!- دو برابر شده، و خب باعث میشه که بفهمید که مسئولیت های شما هم دو برابر شده... این، کاربرد آماری هستش که دادم... اما بگذریم...

امسال واقعا خسّه شدم...

داغ کردیم بابا...!!!

یادم میاد اونوختا، امیرپیمان و صدرا و محمدجواد و خدابیامرز نریمان و نیما و گاهی پیمان عزتی و محمد پورحسابی و ...، صب تا شب تو اون اتاق سابق ما می رفتن و میومدن و برگه صحیح می کردن و یه بخشی از کارهای "رده ب" رو انجام میدادن اصلا...!!!  و خوش میگذشت...!!! و یادش به خیر...

خلاصه ش این که، انشالا اگه سال بعدی وجود داشت و زنده بودیم، پیهِ کنسل شدن کلاس ها رو به تنمون می مالیم و سعی می کنیم که خوش بگذره، بالاخره بی نظمی یکی از شاخصه های ماهاست دیگه!!! امسال خیلی مکانیکی شده بودیم!!! هر چی تو ذهنم خاطرات امسالِ خودم رو مرور میکنم هی بیشتر یاد این مدارس خصوصی تهران میفتم!!! و هی بیشتر لجم میگیره...!!!

بابا اینجا حلی یه ها....!!!!!

به افتخار همه ی کسایی که گرفتن چی می گم...!!!



  • فرهاد مقیمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی